خاطرات گذشته

یادش بخیر.  ۱۵  سال پیش حدودا. برا خودم عالمی داشتم.

امروز داشتم به گذشتم فکر می کردم. از ابتدایی تا ...برس به دانشجویی.

راستش وقتی به بعضی کارایی که کردم فکر می کنم خندم می گیره! حتما شما هم کارهایی در

بچگی انجام دادید که الان براتون خنده داره.

نخندید تا یه نمونه رو بگم!

یادمه من همیشه آموکسی سیلین رو با کمترین مقدار نوشیدنی ممکن می خوردم (بر خلاف تذکرات خانوادم) فکر می کنید چرا؟

چون با خودم فکر می کردم هر چی آب کمتر بخورم آموکسی کمتر حل میشه و ماده آنتی بوتیک در

 بدنم بیشتر میمونه(دفع کمتر) و در نتیجه دیر تر مریض میشم!!!چون هنوز تو بدنم از دفعه قبل کمی دوا مونده! 

شما چی؟ از این جور خاطره ها داشتید؟

اگه داشتید در قسمت نظرات بزارید تا به اسم خودتون در ادامه پست بزارم.

راستی یکبار دیگه ولادت حضرت علی(ع) و روز مرد رو تبریک میگم.

تا بعد .


4 یا 5 ساله بودم که از روی یه درخت آلبالو بلند(یه نردبون گذاشته بودیم تا برم بالاش. ) تو شهرستان یه سقوط آزاد کردم !!!

پسر عمم اولین کسی بود که بهم رسید منو تو بغلش گرفت  منم که نفسم داشت بند می اومد تو همون حال و هوا هی اسم خواهرم را صدا می زدم می گفتم کجاست بگین بیاد می خوام با اون بمیرم !!!

هنوزم که هنوزه اون صحنه جلوی چشمامه .

ارسالی از یحیی 

dany_3p4u@yahoo.com
http://nobody-63.blogfa.com/